وبلاگ نوشته های امیر نمازی (معلم اول)



 

درسی از شخصیت پردازی (1)

یادداشتی کوتاه از امیر نمازی

 

نویسنده، در هر داستان، باید جهان متفاوتی از شخصیت داستانی‌ اش را به نمایش بگذارد. جهان متفاوت، یعنی دنیا، روحیات، سلایق، ویژگی‌ها و هزار و یک چیز که در جیب های شخصیت های داستانی اش جا می شوند و آن ها را پر و پیمان می‌ کنند.

ادامه مطلب

 

یک صندلی برای نشستن کنار او.»

نویسنده: عبدالعلی اثنی عشری

 

پنج سالی میشد که با هم همسایه بودیم دراین مدت فقط دوبار با او روبرو شده بودم یک بار که اثاثیه مختصرش را جلوی درمجتمع از وانت پیاده کرد و من تنها صندلی موجود در اثاثیه اش را بهانه کردم که چه صندلی چوبی زیباییست و او با لبخندی گفت که لهستانی است و با تأثر ادامه داد که دو تا بوده و پدر و مادرش عمری را روی آنها و کنار یکدیگر می نشستند و بعد سرش را پایین انداخت و رفت بار دوم سه سال بعد از آن بود که در خانه مرا زد.

ادامه مطلب

 

 

داستان و نقد داستان 1 * ایده 1 کانال ایده داستان

نقد و یادداشتی از امیر نمازی (خرداد 1398)

 

ماشه از شدت لغزش انگشت گرم شده بود. چه نگاه معصومی داشت؛ دو چشم آبی رنگ آلمانی، عینک ته استکانی، لاغر اندام، کلاه خودی به سر، با زبانی که از شدت ترسِ مرگ، به لکنت افتاده بود. پشت تنه تانک پناه گرفته بود؛ این آخرین نفر از سربازان ارتش آلمانی بود که به مواضع ۴۳۱ بلک فایر حمله کرده بودند. 

ادامه مطلب

 

داستان آفتاب / نوشتۀ زهره بهزادی

هفته سوم از باشگاه نقد داستان اردیبهشت (لایت مهر)

نقد و تحلیل از: امیر نمازی (معلم و مربی باشگاه نوشتن)

 

عادت همیشگی‌ام بود، نگاه کردن به قاب پنجره‌ی مستطیل شکل چوبی کلاس، تماشای آسمان آبی، پرواز روحم در بغض ابر‌ها و لذت چشیدن طعم بارش مداوم باران در این گوشه‌ی کوچک از خطه‌ی سبز استان گیلان.

ادامه مطلب

 

داستان قلاب / نوشتۀ زهره بهزادی

هفته دوم از باشگاه نقد داستان اردیبهشت (لایت مهرماه)

نقد و تحلیل از: امیر نمازی (معلم و مربی باشگاه نوشتن)

 

تمام تمرکزم روی مرور نقشه‌ام بود، در حال فکر کردن، بی‌اختیار دست‌های یخ زده‌ام را در جیب‌های پالتوی قهوه‌ای رنگم گذاشتم و قدم‌هایم را تندتر کردم. تا آمدم به خود بیایم چند کوچه‌‌ی فرعی را طی نموده و از خیابان اصلی فاصله گرفته بودم. شک و دو‌دلی چند روزی بود دست از سرم برنمی‌داشت زیرا  پنج، شش سال پیش  که از زندان، همان مکان سرد، بی‌روح و فراموش نشدنی آزاد شده بودم به خودم قول داده بودم که دیگر گذارم به زندان نیفتد. اما حالا که به خاطر بدهی‌هایم تحت فشار زیادی بودم، نظرم تغییر یافته و‌ تنها راه باقی مانده، دستبرد به خانه‌‌باغی بود که از طریق دوستی یا بهتر بگویم شریکم در سرقت‌های دیگر، فهمیدم مکانی است برای جمع‌آوری عتیقه‌هایی که قرار فروش‌شان قبلا گذاشته شده است و این خانه‌ی دور افتاده و متروک نقش انبار و رد و بدل کردن اجناسی را برای صاحبانش دارد و برای جلوگیری از عدم توجه، هیچ‌گونه دوربین یا حصار خاصی گمارده نشده و تردد نیز فقط در ساعاتی مشخص انجام می‌شود لذا در این ساعت از بعدازظهر تقریبا پرنده‌ای پر نمی‌زند و ریسک زیادی ندارد.

ادامه مطلب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دزیره مدهاي روز دنيا javad-proje کدابزار/مرجع دانلود کدهایوبمستری/دانلود تم وبلاگ خريد اينترنتي لباس زير زنانه مناسب بانوان شيک پوش فروشگاه مجازی محصولات دانلودی خلاصه کتاب تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی فاطمه جان احمدی رویای خیس مدرسه امن و لذت بخش همه چی برای تو